خلقان همه نيکند جز اين تن که گزيديم
که از سفهش بس سر انگشت گزيديم
گر هيچ گريزي بگريز از هوس خويش
زيرا همه رنج از هوس بيهده ديديم
والله که مفري بجز از فر رخش نيست
کاندر خضر و گلشن او مي نگريديم
هر روز که برخيزي رو پاک بشويي
آن سوي دو اي دل که گه درد دويديم
آن سوي که در ساعت دشوار دل خلق
آيد که خدايا همه محتاج و مريديم
هر دانه که چيديم هله دام بلا بود
سوي تو پراشکسته و تن خسته پريديم