اي کرده تو مهمانم در پيش درآ جانم
زان روي که حيرانم من خانه نمي دانم
اي گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمي دانم
زان کس که شدي جانش زان کس مطلب دانش
پيش آ و مرنجانش من خانه نمي دانم
وان کز تو بود شورش مي دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمي دانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمي دانم
اي مطرب صاحب صف مي زن تو به زخم کف
بر راه دلم اين دف من خانه نمي دانم
شمس الحق تبريزم جز با تو نياميزم
مي افتم و مي خيزم من خانه نمي دانم