تا عاشق آن يارم بي کارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم
ماننده مريخي با ماه و فلک خشمم
وز چرخ کله زرين در ننگم و در عارم
گر خويش مني يارا مي بين که چه بي خويشم
ز اسرار چه مي پرسي چون شهره و اظهارم
جز خون دل عاشق آن شير نياشامد
من زاده آن شيرم دلجويم و خون خوارم
رنجورم و مي داني هم فاتحه مي خواني
اي دوست نمي بيني کز فاتحه بيمارم
حلاج اشارت گو از خلق به دار آمد
وز تندي اسرارم حلاج زند دارم
اقرار مکن خواجه من با تو نمي گويم
من مرده نمي شويم من خاره نمي خارم
اي منکر مخدومي شمس الحق تبريزي
ز اقرار چو تو کوري بيزارم و بيزارم