گفتم به مهي کز تو صد گونه طرب دارم
گفتا که به غير آن صد چيز عجب دارم
گفتم که در اين بازي ما را سببي سازي
گفتا که من اين بازي بيرون سبب دارم
هر طايفه با قومي خويشي و نسب دارند
من با غم عشق تو خويشي و نسب دارم
بيرون مشو از ديده اي نور پسنديده
کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم
آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش
وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم