اي عشق که کردستي تو زير و زبر خوابم
تا غرقه شده ست از تو در خون جگر خوابم
از کان شکر جستن اندر شب آبستن
بگداخت در انديشه مانند شکر خوابم
بي لطف وصال او گشتم چو هلال او
تا شب نبرد هرگز در دور قمر خوابم
چون شب بشود تاري با اين همه بيداري
با عشق همي گويم کاي عشق ببر خوابم
چون خواب مرا بيند بگريزد و بنشيند
از من برود آيد در شخص دگر خوابم
ياران که چه ياريدم تنها مگذاريدم
چون عشق ملک برده ست از چشم بشر خوابم
بنشين اگري عاشق تا صبحدم صادق
با من که نمي آيد تا صبح و سحر خوابم