تو تا دوري ز من جانا چنين بي جان همي گردم
چو در چرخم درآوردي به گردت زان همي گردم
چو باغ وصل خوش بويم چو آب صاف در جويم
چو احسان است هر سويم در اين احسان همي گردم
مرا افتاد کار خوش زهي کار و شکار خوش
چو باد نوبهار خوش در اين بستان همي گردم
چه جاي باغ و بستانش که نفروشم به صد جانش
شدم من گوي ميدانش در اين ميدان همي گردم
کسي باشد ملول اي جان که او نبود قبول اي جان
منم آل رسول اي جان پس سلطان همي گردم
تو را گويم چرا مستم ز لعلش بوي بردستم
کلند عشق در دستم به گرد کان همي گردم
منم از کيمياي جان چه جاي دل چه جاي جان
نه چون تو آسياي نان که گرد نان همي گردم
قدح وارم در اين دوران ميان حلقه مستان
ز دست اين به دست آن بدين دستان همي گردم