بس جهد مي کردم که من آيينه نيکي شوم
تو حکم مي کردي که من خمخانه سيکي شوم
خمخانه خاصان شدم درياي غواصان شدم
خورشيد بي نقصان شدم تا طب تشکيکي شوم
نقش ملايک ساختي بر آب و گل افراختي
دورم بدان انداختي کاکسير نزديکي شوم
هاروتيي افروختي پس جادويش آموختي
ز آنم چنين مي سوختي تا شمع تاريکي شوم
ترکي همه ترکي کند تاجيک تاجيکي کند
من ساعتي ترکي شوم يک لحظه تاجيکي شوم
گه تاج سلطانان شوم گه مکر شيطانان شوم
گه عقل چالاکي شوم گه طفل چاليکي شوم
خون روي را ريختم با يوسفي آميختم
در روي او سرخي شوم در موش باريکي شوم