هر آن کو صبر کرد اي دل ز شهوت ها در اين منزل
عوض ديدست او حاصل به جان زان سوي آب و گل
چو شخصي کو دو زن دارد يکي را دل شکن دارد
بدان ديگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل
تو گويي کاين بدين خوبي زهي صبر وي ايوبي
وزين غبن اندر آشوبي که اين کاريست بي طايل
و او گويد ز سرمستي که آن را تو بديدستي
که آن علوست و تو پستي که تو نقصي و آن کامل
بدو گر باز رو آرد و تخم دوستي کارد
حجابي آن دگر دارد کز اين سو راند او محمل
چو باز آن خوب کم نازد و با اين شخص درسازد
دگربار او نپردازد از اين سون رخت دل حاصل
سر رشته صبوري را ببين بگذار کوري را
ببين تو حسن حوري را صبوري نبودت مشکل
همه کديه از اين حضرت به سجده و وقفه و رکعت
براي ديد اين لذت کز او شهوت شود حامل
بفرما صبر ياران را به پندي حرص داران را
بمشنو نفس زاران را مباش از دست حرص آکل
کسي را چون دهي پندي شود حرص تو را بندي
صبوري گرددت قندي پي آجل در اين عاجل
ز بي چون بين که چون ها شد ز بي سون بين که سون ها شد
ز حلمي بين که خون ها شد ز حقي چند گون باطل
حروف تخته کاني بدين تأويل مي خواني
خلاصه صبر مي داني بر آن تأويل شو عامل
صبوري کن مکن تيزي ز شمس الدين تبريزي
بشر خسپي ملک خيزي که او شاهيست بس مفضل