اندرآمد شاه شيرينان ترش
جان شيرينم فداي آن ترش
چشم کژبين را بگفتم کژ مبين
کس کند باور گل خندان ترش
در هر آن زندان که درتابد رخش
کس نماند در همه زندان ترش
گرد باغش گشتم و والله نبود
ميوه اي اندر همه بستان ترش
در حرم خندان بود سلطان وليک
مي نمايد خويش در ديوان ترش
گر تو مرد مؤمني باور مکن
انگبين و شکر و ايمان ترش
منکر ار باشد ترش نبود عجب
نسبتي دارد به بادنجان ترش