اي سنايي گر نيابي يار يار خويش باش
در جهان هر مرد و کاري مرد کار خويش باش
هر يکي زين کاروان مر رخت خود را رهزنند
خويشتن را پس نشان و پيش بار خويش باش
حس فاني مي دهند و عشق فاني مي خرند
زين دو جوي خشک بگذر جويبار خويش باش
مي کشندت دست دست اين دوستان تا نيستي
دست دزد از دستشان و دستيار خويش باش
اين نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و دررو با نگار خويش باش
با نگار خويش باش و خوب خوب انديش باش
از دو عالم بيش باش و در ديار خويش باش
رو مکن مستي از آن خمري کز او زايد غرور
غره آن روي بين و هوشيار خويش باش