اي دل بي بهره از بهرام ترس
وز شهان در ساعت اکرام ترس
دانه شيرين بود اکرام شاه
دانه ديدي آن زمان از دام ترس
گر چه باران نعمتست از برق ترس
شاد ايامي تو از ايام ترس
لطف شاهان گر چه گستاخت کند
تو ز گستاخي ناهنگام ترس
چون بخندد شير تو ايمن مباش
آن زمان از زخم خون آشام ترس
اي مگس دل با لب شکر مپيچ
چشم بادامست از بادام ترس