عشق گزين عشق و در او کوکبه مي ران و مترس
اي دل تو آيت حق مصحف کژ خوان و مترس
جانوري لاجرم از فرقت جان مي لرزي
ري بهل و واو بهل شو همگي جان و مترس
چون تو گماني ابدا خايفي از روز يقين
عين گمان را تو به سر عين يقين دان و مترس
در دل کان نقد زري غايبي از ديدن خود
رقص کنان شعله زنان برجه از اين کار و مترس
دل ز تو برهان طلبد سايه برهان نه تويي
بر مثل سايه برو باز به برهان و مترس
سايه که فاني کندش طلعت خورشيد بقا
سايه مخوانش تو دگر عبرت ماکان و مترس