گر نه اي ديوانه رو مر خويش را ديوانه ساز
گر چه صد ره مات گشتي مهره ديگر بباز
گر چه چون تاري ز زخمش زخمه ديگر بزن
بازگرد اي مرغ گر چه خسته اي از چنگ باز
چند خانه گم کني و ياوه گردي گرد شهر
ور ز شهري نيز ياوه با قلاوزي بساز
اسب چوبين برتراشيدي که اين اسب منست
گر نه چوبينست اسبت خواجه يک منزل بتاز
دعوت حق نشنوي آنگه دعاها مي کني
شرم بادت اي برادر زين دعاي بي نماز
سر به سر راضي نه اي که سر بري از تيغ حق
کي دهد بو همچو عنبر چونک سيري و پياز
گر نيازت را پذيرد شمس تبريزي ز لطف
بعد از آن بر عرش نه تو چاربالش بهر ناز