وجهک مثل القمر قلبک مثل الحجر
روحک روح البقا حسنک نور البصر
دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر
چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
اقسم بالعاديات احلف بالموريات
غيرک يا ذا الصلات في نظري کالمدر
هر که بجز عاشقست در ترشي لايقست
لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
هجرک روحي فداک زلزلني في هواک
کل کريم سواک فهو خداع غرر
چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
چونک ببردي دلي بازمرانش ز در
چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما
زلف تو چون سر کشد عشوه هندو مخر
عشق بود دلستان پرورش دوستان
سبز و شکفته کند جان تو را چون شجر
عشق خوش و تازه رو طالب او تازه تر
شکل جهان کهنه اي عاشق او کهنه خر
عشق خران جو به جو تا لب درياي هو
کهنه خران کو به کو اسکي ببج کمده ور