تا چند زني بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمي گويم اي مرده پار آخر
ماننده ابري تو هم مظلم و بي باران
تاريک مکن اي ابر يک قطره ببار آخر
اين جمله فرمان ها از بهر قدر آمد
اي جبري غافل تو از لذت کار آخر
با کور کسي گويد کاين رشته به سوزن کش
با بسته کسي گويد کان جاست شکار آخر
با طفل دوروزه کس از شاهد و مي گويد
يا با نظر حيوان از چشم خمار آخر
چون هيچ نيابي توي پهلوي زنان بنشين
از حلقه جانبازان بگذر به کنار آخر
در قدرت مخدومي شمس الحق تبريزي
غوطي بخوري بيني حق را به نظار آخر