اي تو نگار خانگي خانه درآ از اين سفر
پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر
ساقي روح چون تويي کشتي نوح چون تويي
تا که تهيست ساغرم خون چه پرست اين جگر
طعنه زند مرا ز کين رو صنمي دگر گزين
در دو جهان يکي بگو کو صنمي کجا دگر
آن قلمي که نقش کرد چونک بديد نقش تو
گفت که هاي گم شدم اين ملکست يا بشر
جان و جهان چرا چنين عيب و ملامتم کني
در دل من درآ ببين هر نفسي يکي حشر
عشق بگويد الصلا مايده دو صد بلا
خشک لبي و چشم تر مايده بين ز خشک و تر
چونک چشيدي اين دو را جلوه شود بتي تو را
شهره يکي ستاره اي بنده او دو صد قمر
فاش بگو که شمس دين خاصبک و شه يقين
در تبريز همچو دين اوست نهان و مشتهر