شماره ١٧٨: هر که بهر تو انتظار کند

هر که بهر تو انتظار کند
بخت و اقبال را شکار کند
بهر باران چو کشت منتظر است
سينه را سبز و لاله زار کند
بهر خورشيد کان چو منتظر است
سنگ را لعل آبدار کند
انتظار اديم بهر سهيل
اندر او صد هزار کار کند
آهني کانتظار صيقل کرد
روي را صاف و بي غبار کند
ز انتظار رسول تيغ علي
در غزا خويش ذوالفقار کند
انتظار جنين درون رحم
نطفه را شاه خوش عذار کند
انتظار حبوب زير زمين
هر يکي دانه را هزار کند
آسيا آب را چو منتظر است
سنگ را چست و بي قرار کند
انتظار قبول وحي خدا
چشم را چشم اعتبار کند
انتظار نثار بحر کرم
سينه را درج در چو نار کند
شيره را انتظار در دل خم
بهر مغز شهان عقار کند
بي کنارست فضل منتظرش
رانده را لايق کنار کند
تا قيامت تمام هم نشود
شرح آن کانتظار يار کند
ز انتظارات شمس تبريزي
شمس و ناهيد و مه دوار کند