شاهدي بين که در زمانه بزاد
بت و بتخانه را به باد بداد
شاهداني که در جهان سمرند
کس از ايشان دگر نيارد ياد
از رخ ماه او چو ابر گشود
هفت گردون ز همدگر بگشاد
همچو مهتاب شاخ شاخ آن نور
سوي هر روزني درون افتاد
تابشش چون بتافت بيشترک
جان ها را بخورد از بنياد
جان ها ذره ذره رقصان گشت
پيش خورشيد جان ها دلشاد
همچو پرواز شمس تبريزي
جمله پران که هر چه بادا باد