ز جان سوخته ام خلق را حذار کنيد
که الله الله ز آتش رخان فرار کنيد
که آتش رخشان خاصيت چنين دارد
که هر قرار که داريد بي قرار کنيد
دلي که کاهل گردد نداش مي آيد
که زنده است سليمان عشق کار کنيد
مباش کاهل کاين قافله روانه شدست
ز قافله بممانيد و زود بار کنيد
چهارپاي طبايع نکوبد اين ره را
به ترک خاک و هواها و آب و نار کنيد
غنيست چشم من از سرمه سپاهاني
ز خاک تبريز او را مگر نثار کنيد
بزرگي از شه ارواح شمس تبريزست
وجودها پي اين کبريا صغار کنيد