به باغ بلبل از اين پس نواي ما گويد
حديث عشق شکرريز جان فزا گويد
اگر ز رنگ رخ يار ما خبر دارد
ز لاله زار و ز نسرين و گل چرا گويد
ز راه غيرت گويد که تا بپوشاند
رها کند سر چشمه حديث پا گويد
که پاره پاره به تدريج ذره که گردد
فنا شود که اگر تند و بر ولا گويد
کهي که ذره بود پيش او دو صد که قاف
دوان دوان شود آن دم که او بيا گويد
چو گوش کوه شنيد آن بياي فرخ او
به سر بيايد و لبيک را دو تا گويد
به حق گلشن اقبال کاندر او مستي
چو گل خموش که تا بلبلت ثنا گويد