چو کارزار کند شاه روم با شمشاد
چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد
جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ
ميان هر دو فتاده ست کارزار و جهاد
شما و هر چه مراد شماست در عالم
من و طريق خداوند مبدا و ايجاد
به اختلاف دو شمشير نيست امن طريق
که اختلاف مقرر ز شورش اضداد
وليک ملک مقرر نصيبه خردست
که امن و خوف نداند کلوخ و سنگ و جماد
چراغ عقل در اين خانه نور مي ندهد
ز پيچ پيچ که دارد لهب ز ياغي باد
فرشته رست به علم و بهيمه رست به جهل
ميان دو به تنازغ بماند مردم زاد
گهي همي کشدش علم سوي عليين
گهيش جهل به پستي که هر چه بادا باد
نشسته جان که به يک سو کند ظفر اين را
که تا رهم ز کشاکش شوم خوش و منقاد
چو نيم کاره شد اين قصه چون دهان بستي
ز بيم ولوله و شر و فتنه و فرياد