غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
قطره آب مني کز حيوان مي زهد
لايق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
توده ذرات ريگ تا نشود کوه سخت
کس نزند بر سرش بيهده زخم کلند
تا نشود گردني گردن کس غل نديد
تا نشود پا روان کس نشود پاي بند
پس سبقت رحمتي در غضبي شد پديد
زهر بدان کس دهند کوست معود به قند
برگ که رست از زمين تا که درختي نشد
آتش نفروزد او شعله نگردد بلند
باش چو رز ميوه دار زور و بلندي مجو
از پي خرما بدانک خار ورا کس نکند
از پي ميوه ضعيف رسته درختان زفت
نقش درختان شگرف صورت ميوه نژند
دل مثل اولياست استن جسم جهان
جسم به دل قايمست بي خلل و بي گزند
قوت جسم پديد هست دل ناپديد
تا به کي انکار غيب غيب نگر چند چند