جان من و جان تو بود يکي ز اتحاد
اين دو که هر دو يکيست جز که همان يک مباد
فرد چرا شد عدد از سبب خوي بد
ز آتش بادي بزاد در سر ما رفت باد
گشت جدا موج ها گر چه بد اول يکي
از سبب باد بود آنک جدايي بزاد
جام دوي درشکن باده مده باد را
چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد
روز فضيلت گرفت زانک يکي شمع داشت
هر طرفي شب ز عجز شمع و چراغي نهاد
گر چه ز رب العباد هر نفسي رحمتست
کي بود آن دم که رب ماند و فاني عباد