چندان حلاوت و مزه و مستي و گشاد
در چشم هاي مست تو نقاش چون نهاد
چشمت بيافريد به هر دم هزار چشم
زيرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد
وان جمله چشم ها شده حيران چشم تو
که صد هزار رحمت بر چشم هات باد
بر تخت سلطنت بنشستست چشم تو
هر جان که ديد چشم تو را گفت داد داد
گفتم که چشم چرخ چنين چشم هيچ ديد
سوگند خورد و گفت مرا نيست هيچ ياد