اي دل اگر کم آيي کارت کمال گيرد
مرغت شکار گردد صيد حلال گيرد
مه مي دود چو آيي در ظل آفتابي
بدري شود اگر چه شکل هلال گيرد
در دل مقام سازد همچون خيال آن کس
کاندر ره حقيقت ترک خيال گيرد
کو آن خليل گويا وجهت وجه حقا
وان جان گوشمالي کو پاي مال گيرد
اين گنده پير دنيا چشمک زند وليکن
مر چشم روشنان را از وي ملال گيرد
گر در برم کشد او از ساحري و شيوه
اندر برش دل من کي پر و بال گيرد
گلگونه کرده است او تا روي چون گلم را
بويش تباه گردد رنگش زوال گيرد
رخ بر رخش منه تو تا رويت از شهنشه
مانند آفتابي نور جلال گيرد
چه جاي آفتابي کز پرتو جمالش
صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گيرد
شويان اولينش بنگر که در چه حالند
آن کاين دليل داند ني آن دلال گيرد
اي صد هزار عاقل او در جوال کرده
کو عقل کاملي تا ترک جوال گيرد
خطي نوشت يزدان بر خد خوش عذاران
کز خط سيه تر است او کاين خط و خال گيرد
از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو
تا مه ز طلعت تو هر شام فال گيرد