اي آنک پيش حسنت حوري قدم دو آيد
در خانه خيالت شايد که غم درآيد
اي آنک هر وجودي ز آغاز از تو خيزد
شايد که با وجودت در ما عدم درآيد
اي غم تو جمع مي شو کاينک سپاه شادي
تا کيقباد شادان با صد علم درآيد
اي دل مباش غمگين کاينک ز شاه شيرين
آن چنگ پرنواي خالي شکم درآيد
آن ساقي الهي آيد ز بزم شاهي
وان مطرب معاني اکنون به دم درآيد
اي غم چه خيره رويي آخر مرا نگويي
اندر درم درافتي چون او درم درآيد
آخر شوم مسلم از آتش تو اي غم
زان کس که جان فزايي او را سلم درآيد