مرگ ما هست عروسي ابد
سر آن چيست هو الله احد
شمس تفريق شد از روزنه ها
بسته شد روزنه ها رفت عدد
آن عددها که در انگور بود
نيست در شيره کز انگور چکد
هر کي زنده ست به نورالله
مرگ اين روح مر او راست مدد
بد مگو نيک مگو ايشان را
که گذشتند ز نيکو و ز بد
ديده در حق نه و ناديده مگو
تا که در ديده دگر ديده نهد
ديده ديده بود آن ديده
هيچ غيبي و سري زو نجهد
نظرش چونک به نورالله است
بر چنان نور چه پوشيده شود
نورها گر چه همه نور حقند
تو مخوان آن همه را نور صمد
نور باقيست که آن نور خدا است
نور فاني صفت جسم و جسد
نور ناريست در اين ديده خلق
مگر آن را که حقش سرمه کشد
نار او نور شد از بهر خليل
چشم خر شد به صفت چشم خرد
اي خدايي که عطايت ديدست
مرغ ديده به هواي تو پرد
قطب اين که فلک افلاکست
در پي جستن تو بست رصد
يا ز ديدار تو ديد آر او را
يا بدين عيب مکن او را رد
ديده تر دار تو جان را هر دم
نگهش دار ز دام قد و خد
ديده در خواب ز تو بيداري
اين چنين خواب کمالست و رشد
ليک در خواب نيابد تعبير
تو ز خوابش به جهان رغم حسد
ور نه مي کوشد و بر مي جوشد
ز آتش عشق احد تا به لحد