هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
هر چه کشت افزاست آتش چون بود
نقش هايي که نگارد آن نگار
عقل آن را جز که مفرش چون بود
شربتي را کو به مست خود دهد
جز لطيف و پاک و دلکش چون بود
کشتي شش گوشه ست اين شش جهت
بحر بي پايان در اين شش چون بود
نرگس چشمي کز اين بحر آب يافت
در شناس بحر اعمش چون بود
چون گشادي يافت چشمي در رضا
از سخط هر لحظه اخفش چون بود
هين خموش و از خمول حق بترس
مؤمن اقبال مرعش چون بود