عمر بر اوميد فردا مي رود
غافلانه سوي غوغا مي رود
روزگار خويش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا مي رود
گه به کيسه گه به کاسه عمر رفت
هر نفس از کيسه ما مي رود
مرگ يک يک مي برد وز هيبتش
عاقلان را رنگ و سيما مي رود
مرگ در ره ايستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا مي رود
مرگ از خاطر به ما نزديکتر
خاطر غافل کجاها مي رود
تن مپرور زانک قربانيست تن
دل بپرور دل به بالا مي رود
چرب و شيرين کم ده اين مردار را
زانک تن پرورد رسوا مي رود
چرب و شيرين ده ز حکمت روح را
تا قوي گردد که آن جا مي رود
حکمتت از شه صلاح الدين رسد
آنک چون خورشيد يکتا مي رود