مشو اي دل تو دگرگون که دل يار بداند
مکن اسرار نهاني که وي اسرار بداند
همه را از تو چو خاشاک بر آن آب براند
که همه شيوه مي را دل خمار بداند
کف او خار نشاند کف او گل شکفاند
همه گل هاي نهاني ز دل خار بداند
تو به هر روز به تدريج يکي چيز بداني
تو برو چاکر او شو که به يک بار بداند
چو اسيري به گه حکم به اقرار و گواهي
تن صوفي به گواهي دل اقرار بداند