اي طربناکان ز مطرب التماس مي کنيد
سوي عشرت ها رويد و ميل بانگ ني کنيد
شهسوار اسب شادي ها شويد اي مقبلان
اسب غم را در قدم هاي طرب ها پي کنيد
زان مي صافي ز خم وحدتش اي باخودان
عقل و هوش و عاقبت بيني همه لاشي ء کنيد
نوبهاري هست با صد رنگ گلزار و چمن
ترک سرد و خشک و ادباري ماه دي کنيد
کشتگان خواهيد ديدن سربريده جوق جوق
ايها العشاق مرتديد اگر هي هي کنيد
سوي چينست آن بت چيني که طالب گشته ايد
اين چه عقلست اين که هر دم قصد راه ري کنيد
در خرابات بقا اندر سماع گوش جان
ترک تکرار حروف ابجد و حطي کنيد
از شراب صرف باقي کاسه سر پر کنيد
فرش عقل و عاقلي از بهر لله طي کنيد
از صفات باخودي بيرون شويد اي عاشقان
خويشتن را محو ديدار جمال حي کنيد
با شه تبريز شمس الدين خداوند شهان
جان فدا داريد و تن قربان ز بهر وي کنيد