پنج در چه فايده چون هجر را شش تو کند
خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند
چنگ را در عشق او از بهر آن آموختم
کس نداند حالت من ناله من او کند
اي به هر سويي دويده کار تو يک سو نشد
آنک در شش سو نگنجد کار او يک سو کند
شير آهو مي دراند شير ما بس نادرست
نقش آهو را بگيرد دردمد آهو کند
باطنت را لاله سازد ظاهرت را ارغوان
يک دمت سازد قزلبک يک دمت صارو کند
موج آن دريا مجو کو را مدد از جو بود
آن بجو کز نور جان دو پيه را دو جو کند
خوش قمررويي کز اين غم مي گذارد چون هلال
خوش شکرخويي که با آن شکرستان خو کند
آهني کو موم شد بهر قبول مهر عشق
خاک را عنبر کند او سنگ را لؤلؤ کند
دل کباب و خون ديده پيشکش پيشش برم
گر تقاضاي شراب و يخني و طرغو کند
لکلک آن حق شناسد ملک را لکلک کند
فاخته محجوب باشد لاجرم کوکو کند
آب و روغن کم کن و خامش چو روغن مي گداز
خرم آن کاندر غم آن روي تن چون مو کند