شماره ٦٩٩: بيچاره کسي که مي ندارد
بيچاره کسي که مي ندارد
غوره به سلف همي فشارد
بيچاره زمين که شوره باشد
وين ابر کرم بر او نبارد
باري دل من صبوح مستست
وام شب دوش مي گزارد
گفتم به صبوح خفتگان را
پامزد ويم که سر برآرد
امروز گريخت شرم از من
او بر کف مست کي نگارد
ساقيست گرفته گوشم امروز
يک لحظه مرا نمي گذارد
جام چو عصاش اژدها شد
بر قبطي عقل مي گمارد
خاموش و ببين که خم مستان
چون جام شريف مي سپارد