نگارا مردگان از جان چه دانند
کلاغان قدر تابستان چه دانند
بر بيگانگان تا چند باشي
بيا جان قدر تو ايشان چه دانند
بپوشان قد خوبت را از ايشان
که کوران سرو در بستان چه دانند
خرامان جانب ميدان خويش آ
مباش آن جا خران ميدان چه دانند
بزن چوگان خود را بر در ما
که خامان لطف آن چوگان چه دانند
بهل ويرانه بر جغدان منکر
که جغدان شهر آبادان چه دانند
چه دانند ملک دل را تن پرستان
گدايان طبع سلطانان چه دانند
يکي مشتي از اين بي دست و بي پا
حديث رستم دستان چه دانند