چنان کز غم دل دانا گريزد
دو چندان غم ز پيش ما گريزد
مگر ما شحنه ايم و غم چو دزدست
چو ما را ديد جا از جا گريزد
بغرد شير عشق و گله غم
چو صيد از شير در صحرا گريزد
ز نابينا برهنه غم ندارد
ز پيش ديده بينا گريزد
مرا سوداست تا غم را ببينم
وليکن غم از اين سودا گريزد
همه عالم به دست غم زبونند
چو او بيند مرا تنها گريزد
اگر بالا روم پستي گريزد
وگر پستي روم بالا گريزد
خمش باشم بود کاين غم درافتد
غلط خود غم ز ناگويا گريزد