در خانه نشسته بت عيار کي دارد
معشوق قمرروي شکربار کي دارد
بي زحمت ديده رخ خورشيد که بيند
بي پرده عيان طاقت ديدار کي دارد
گفتي به خرابات دگر کار ندارم
خود کار تو داري و دگر کار کي دارد
زندان صبوحي همه مخمور خمارند
اي زهره کليد در خمار کي دارد
ما طوطي غيبيم شکرخواره و عاشق
آن کان شکرهاي به قنطار کي دارد
يک غمزه ديدار به از دامن دينار
ديدار چو باشد غم دينار کي دارد
جان ها چو از آن شير ره صيد بديدند
اکنون چو سگان ميل به مردار کي دارد
چون عين عيانست ز اقرار کي لافد
اقرار چو کاسد شود انکار کي دارد
اي در رخ تو زلزله روز قيامت
در جنت حسن تو غم نار کي دارد
با غمزه غمازه آن يار وفادار
انديشه اين عالم غدار کي دارد
گفتي که ز احوال عزيزان خبري ده
با مخبر خوبت سر اخبار کي دارد
اي مطرب خوش لهجه شيرين دم عارف
ياري ده و برگو که چنين يار کي دارد
بازار بتان از تو خرابست و کسادست
بازار چه باشد دل بازار کي دارد
امروز ز سوداي تو کس را سر سر نيست
دستار کي دارد سر دستار کي دارد
شمس الحق تبريز چو نقد آمد و پيدا
از پار کي گويد غم پيرار کي دارد