شماره ٦٤٠: تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

تا باد سعادت ز محمد خبر افکند
زان مردي و زان حمله شقاوت سپر افکند
از حال گدا نيست عجب گر شود او پست
تيغ غم تو از سر صد شاه سر افکند
روزي پسر ادهم اندر پي آهو
مانند فلک مرکب شبديز برافکند
داديش يکي شربت کز لذت و بويش
مستيش به سر برشد و از اسب درافکند
گفتند همه کس به سر کوي تحير
مسکين پسر ادهم تاج و کمر افکند
از نام تو بود آنک سليمان به يکي مرغ
در ملکت بلقيس شکوه و ظفر افکند
از ياد تو بود آنک محمد به اشارت
غوغاي دو نيمه شدن اندر قمر افکند