آن سرخ قبايي که چو مه پار برآمد
امسال در اين خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به يغماش بديدي
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن يار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
آن باده همانست اگر شيشه بدل شد
بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
اي قوم گمان برده که آن مشعله ها مرد
آن مشعله زين روزن اسرار برآمد
اين نيست تناسخ سخن وحدت محضست
کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
يک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نيست
کآدم ز تک صلصل فخار برآمد
رومي پنهان گشت چو دوران حبش ديد
امروز در اين لشکر جرار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد
از برج دگر آن مه انوار برآمد
گفتار رها کن بنگر آينه عين
کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد
شمس الحق تبريز رسيدست مگوييد
کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد