جان پيش تو هر ساعت مي ريزد و مي رويد
از بهر يکي جان کس چون با تو سخن گويد
هر جا که نهي پايي از خاک برويد سر
وز بهر يکي سر کس دست از تو کجا شويد
روزي که بپرد جان از لذت بوي تو
جان داند و جان داند کز دوست چه مي بويد
يک دم که خمار تو از مغز شود کمتر
صد نوحه برآرد سر هر موي همي مويد
من خانه تهي کردم کز رخت تو پر دارم
مي کاهم تا عشقت افزايد و افزويد
جانم ز پي عشق شمس الحق تبريزي
بي پاي چو کشتي ها در بحر همي پويد