با تلخي معزولي ميري بنمي ارزد
يک روز همي خندد صد سال همي لرزد
خربندگي و آنگه از بهر خر مرده
بهر گل پژمرده با خار همي سازد
زنهار نخندي تو تا اوت نخنداند
زيرا که همه خنده زين خنده همي خيزد
اي روي ترش بنگر آن را که ترش کردت
تا او شکري شيرين در سرکه درآميزد
اي خسته افتاده بنگر که که افکندت
چون درنگري او را هم اوت برانگيزد
گر زانک سگي خسبد بر خاک سر کويش
شير از حذر آن سگ بگدازد و بگريزد