مستي سلامت مي کند پنهان پيامت مي کند
آن کو دلش را برده اي جان هم غلامت مي کند
اي نيست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستي که هر دو دست را پابند دامت مي کند
اي آسمان عاشقان اي جان جان عاشقان
حسنت ميان عاشقان نک دوستکامت مي کند
اي چاشني هر لبي اي قبله هر مذهبي
مه پاسباني هر شبي بر گرد بامت مي کند
آن کو ز خاک ابدان کند مر دود را کيوان کند
اي خاک تن وي دود دل بنگر کدامت مي کند
يک لحظه ات پر مي دهد يک لحظه لنگر مي دهد
يک لحظه صحبت مي کند يک لحظه شامت مي کند
يک لحظه مي لرزاندت يک لحظه مي خنداندت
يک لحظه مستت مي کند يک لحظه جامت مي کند
چون مهره اي در دست او گه باده و گه مست او
اين مهره ات را بشکند والله تمامت مي کند
گه آن بود گه اين بود پايان تو تمکين بود
ليکن بدين تلوين ها مقبول و رامت مي کند
تو نوح بودي مدتي بودت قدم در شدتي
ماننده کشتي کنون بي پا و گامت مي کند
خامش کن و حيران نشين حيران حيرت آفرين
پخته سخن مردي ولي گفتار خامت مي کند