آن کيست آن آن کيست آن کو سينه را غمگين کند
چون پيش او زاري کني تلخ تو را شيرين کند
اول نمايد مار کر آخر بود گنج گهر
شيرين شهي کاين تلخ را در دم نکوآيين کند
ديوي بود حورش کند ماتم بود سورش کند
وان کور مادرزاد را دانا و عالم بين کند
تاريک را روشن کند وان خار را گلشن کند
خار از کفت بيرون کشد وز گل تو را بالين کند
بهر خليل خويشتن آتش دهد افروختن
وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرين کند
روشن کن استارگان چاره گر بيچارگان
بر بنده او احسان کند هم بند را تحسين کند
جمله گناه مجرمان چون برگ دي ريزان کند
در گوش بدگويان خود عذر گنه تلقين کند
گويد بگو يا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا
چون بنده آيد در دعا او در نهان آمين کند
آمين او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد
او را برون و اندرون شيرين و خوش چون تين کند
ذوقست کاندر نيک و بد در دست و پا قوت دهد
کاين ذوق زور رستمان جفت تن مسکين کند
با ذوق مسکين رستمي بي ذوق رستم پرغمي
گر ذوق نبود يار جان جان را چه باتمکين کند
دل را فرستادم به گه کو تيز داند رفت ره
تا سوي تبريز وفا اوصاف شمس الدين کند