بر شکرت جمع مگس ها چراست
نکته لاحول مگسران کجاست
هر نظري بر رخ او راست نيست
جز نظري کو ز ازل بود راست
اسب خسان را به رخي پي بزن
عشوه ده اي شاه که اين روي ماست
عشوه و عياري و جور و دغل
تو نکني ور کني از تو رواست
از تو اگر سنگ رسد گوهرست
گر تو کني جور به از صد وفاست
تيره نظر چونک ببيند دو نقش
جامه درد نعره زند کاين صفاست
چونک هر انديشه خيالي گزيد
مجلس عشاق خيالش جداست
کعبه چو از سنگ پرستان پرست
روي به ما آر که قبله خداست
آنک از اين قبله گدايي کند
در نظرش سنجر و سلطان گداست
جز که به تبريز بر شمس دين
روح نياسود و نخفت و نخاست