قبله امروز جز شهنشه نيست
هر که آيد به در بگو ره نيست
عذر گو وز بهانه آگه باش
همه خفتند و يک کس آگه نيست
نگذارد نه کوته و نه دراز
آتشي کو دراز و کوته نيست
در چه طبع تو خيالاتست
يوسفي بي خيال در چه نيست
چون که گندم رسيد مغز آکند
همره ماست و همره که نيست
پاره پاره کند يکايک را
عشق آن يک که پاره ده نيست
گه گهي مي کشند گوش تو را
سوي آن عالمي که گه گه نيست
شمس تبريز شاه ترکانست
رو به صحرا که شه به خرگه نيست