برات عاشق نو کن رسيد روز برات
زکات لعل ادا کن رسيد وقت زکات
برات و قدر خيالت دو عيد چيست وصال
چو اين و آن نبود هست نوبت حسرات
به باغ هاي حقايق برات دوست رسيد
ز تخته بند زمستان شکوفه يافت نجات
چو طوطيان خبر قند دوست آوردند
ز دشت و کوه بروييد صد هزار نبات
دو شاديست عروسان باغ را امروز
وفات در بگشاد و خريف يافت وفات
بيا که نور سماوات خاک را آراست
شکوفه نور حقست و درخت چون مشکات
جهان پر از خضر سبزپوش داني چيست
که جوش کرد ز خاک و درخت آب حيات
ز لامکان برسيدست حور سوي ملک
ز بي جهت برسيدست خلد سوي جهات
طيور نعره ارني همي زنند چرا
که طور يافت ربيع و کليم جان ميقات
به باغ آي و قيامت ببين و حشر عيان
که رعد نفخه صور آمد و نشور موات
اذان فاخته ديديم و قامت اشجار
خموش کن که سخن شرط نيست وقت صلات