اي غم اگر مو شوي پيش منت بار نيست
در شکرينه يقين سرکه انکار نيست
گر چه تو خون خواره اي رهزن و عياره اي
قبله ما غير آن دلبر عيار نيست
کان شکرهاست او مستي سرهاست او
ره نبرد با وي آنک مرغ شکرخوار نيست
هر که دلي داشتست بنده دلبر شدست
هر که ندارد دلي طالب دلدار نيست
گل چه کند شانه را چونک ورا موي نيست
پود چه کار آيدش آنک ورا تار نيست
با سر ميدان چه کار آن که بود خرسوار
تا چه کند صيرفي هر کش دينار نيست
جان کليم و خليل جانب آتش دوان
نار نمايد در او جز گل و گلزار نيست
اي غم از اين جا برو ور نه سرت شد گرو
رنگ شب تيره را تاب مه يار نيست
اي غم پرخار رو در دل غمخوار رو
نقل بخيلانه ات طعمه خمار نيست
دره غين تو تنگ ميمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خريدار نيست
اي غم شادي شکن پر شکرست اين دهن
کز شکرآکندگي ممکن گفتار نيست