دلبري و بي دلي اسرار ماست
کار کار ماست چون او يار ماست
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانيم و اين بازار ماست
نوبهاري کو جهان را نو کند
جان گلزارست اما زار ماست
عقل اگر سلطان اين اقليم شد
همچو دزد آويخته بر دار ماست
آنک افلاطون و جالينوس ماست
پرفنا و علت و بيمار ماست
گاو و ماهي ثري قربان ماست
شير گردوني به زير بار ماست
هر چه اول زهر بد ترياق شد
هر چه آن غم بد کنون غمخوار ماست
دعوي شيري کند هر شيرگير
شيرگير و شير او کفتار ماست
ترک خويش و ترک خويشان مي کنيم
هر چه خويش ما کنون اغيار ماست
خودپرستي نامبارک حالتي ست
کاندر او ايمان ما انکار ماست
هر غزل کان بي من آيد خوش بود
کاين نوا بي فر ز چنگ و تار ماست
شمس تبريزي به نور ذوالجلال
در دو عالم مايه اقرار ماست