چشمه اي خواهم که از وي جمله را افزايش است
دلبري خواهم که از وي مرده را آسايش است
بنده بحر محيطم کز محيطي برتر است
سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشايش است
باغ و طاووسند هر يک از جمالش بانصيب
زاغ را خالي ندارد گر چه بي آرايش است
صورت ار نقصان پذيرد نيست معني را کمي
عاشق اندر ذوق باشد گر چه در پالايش است
بنگر اندر جان که هست او از بلندي بي خبر
گر چه اندر قالب او در خانه آلايش است
شمس تبريزي قدومت خانه اقبال را
صحن را افروزش است و بام را اندايش است