چون دلت با من نباشد همنشيني سود نيست
گر چه با من مي نشيني چون چنيني سود نيست
چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در ميان جو درآيي آب بيني سود نيست
چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نيست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سيني سود نيست
گر زمين از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمي را راه بيني سود نيست
تا ز آتش مي گريزي ترش و خامي چون پنير
گر هزاران يار و دلبر مي گزيني سود نيست