ز بعد وقت نوميدي اميديست
به زير کوري اندر سينه ديديست
نبيني نور چون داني تو کوري
سيه ناديده کي داند سپيديست
قرين صد هزاران نقش و معني
نهان تصريف سلطان وحيديست
که جنباننده اين نقش و معني ست
چو بادي رقص هاي شاخ بيديست
مشو نوميد از دشنام دلدار
که بعد رنج روزه روز عيديست
که يبقي الحب ما بقي العتاب
که هر نقصي کشاننده مزيديست
رها کن گفت به از گفت يابي
يقين هر حادثي را خود نديديست